گمان مکن که سنگم و به فکر عشق نیستم
تمام طول راه را بدون تو گریستم
هجوم خاطرات تو ، چنان به ساحل دلم ...
که پای آینه کنون ، ندانم این ، که کیستم
نمی رود ز یاد من که خنده های داغ تو
گرفت دستِ سرد من که روی پا بایستم
بدون تو نه اینکه یک ، همان تهی مبهم ام
تویی که پشت باورم ، دویی ، که همچو بیستم
.
.
.
و من هنوز از خودم ، سوال می کنم چه سان ؟!
تو رفتی و من این چنین ، بدون عشق زیستم
"ابر"