آتش زد و خندید و تماشایم کرد
گفتم که من عاشق تو ... حاشایم کرد
چون درصد َسوختن گذشت از هشتاد
می توانست مرا از قفس آزاد کند ...
خنده ای کرد و سپس ، دانه و آبم را بُرد ...
ع.شیرخانی (ابر)
آنروز که دامن دلت پُر خس بود
آنروز که کودک دلت بی کَس بود
بی هیچ دریغ آمد ، امّا امروز ...
بیچاره دلم ، چقدر دلواپس بود
ع.شیرخانی.ابر