دانلود اهنگ جدید
رفیق ... :: قریب و غریبه
قریب و غریبه
دیدی که خون ناحق پروانه ، شمع را ...
قریب و غریبه
دیدی که خون ناحق پروانه ، شمع را ...
خانه
درباره من
سرآغاز
تماس با من
بایگانی
آذر ۱۳۹۹
(۱)
مرداد ۱۳۹۹
(۱)
تیر ۱۳۹۹
(۱)
آذر ۱۳۹۸
(۲)
آبان ۱۳۹۸
(۳)
مهر ۱۳۹۸
(۱)
شهریور ۱۳۹۸
(۴)
مرداد ۱۳۹۸
(۲)
تیر ۱۳۹۸
(۲)
خرداد ۱۳۹۸
(۳)
ارديبهشت ۱۳۹۸
(۱)
فروردين ۱۳۹۸
(۱)
اسفند ۱۳۹۷
(۳)
بهمن ۱۳۹۷
(۲)
دی ۱۳۹۷
(۵)
آذر ۱۳۹۷
(۳)
آبان ۱۳۹۷
(۷)
مهر ۱۳۹۷
(۵)
شهریور ۱۳۹۷
(۴)
تیر ۱۳۹۷
(۱)
خرداد ۱۳۹۷
(۶)
ارديبهشت ۱۳۹۷
(۲)
اسفند ۱۳۹۶
(۱)
آذر ۱۳۹۶
(۱)
آبان ۱۳۹۶
(۲)
مهر ۱۳۹۶
(۵)
شهریور ۱۳۹۶
(۵)
مرداد ۱۳۹۶
(۲)
تیر ۱۳۹۶
(۴)
خرداد ۱۳۹۶
(۳)
ارديبهشت ۱۳۹۶
(۴)
فروردين ۱۳۹۶
(۳)
اسفند ۱۳۹۵
(۱)
بهمن ۱۳۹۵
(۱)
دی ۱۳۹۵
(۱)
آذر ۱۳۹۵
(۱۱)
آبان ۱۳۹۵
(۷)
مهر ۱۳۹۵
(۴)
شهریور ۱۳۹۵
(۲)
مرداد ۱۳۹۵
(۳)
تیر ۱۳۹۵
(۶)
خرداد ۱۳۹۵
(۵)
ارديبهشت ۱۳۹۵
(۵)
فروردين ۱۳۹۵
(۳)
اسفند ۱۳۹۴
(۴)
بهمن ۱۳۹۴
(۱)
دی ۱۳۹۴
(۱)
آذر ۱۳۹۴
(۲)
آبان ۱۳۹۴
(۲)
مهر ۱۳۹۴
(۴)
شهریور ۱۳۹۴
(۵)
مرداد ۱۳۹۴
(۱)
تیر ۱۳۹۴
(۶)
خرداد ۱۳۹۴
(۹)
ارديبهشت ۱۳۹۴
(۱۲)
فروردين ۱۳۹۴
(۷)
اسفند ۱۳۹۳
(۷)
بهمن ۱۳۹۳
(۴)
دی ۱۳۹۳
(۳)
آذر ۱۳۹۳
(۱)
آبان ۱۳۹۳
(۱)
مهر ۱۳۹۳
(۲)
شهریور ۱۳۹۳
(۳)
خرداد ۱۳۹۳
(۱)
ارديبهشت ۱۳۹۳
(۲)
فروردين ۱۳۹۳
(۱)
اسفند ۱۳۹۲
(۲)
بهمن ۱۳۹۲
(۳)
دی ۱۳۹۲
(۲)
آذر ۱۳۹۲
(۵)
آبان ۱۳۹۲
(۴)
مهر ۱۳۹۲
(۲)
مرداد ۱۳۹۲
(۳)
تیر ۱۳۹۲
(۱۴)
خرداد ۱۳۹۲
(۱۶)
ارديبهشت ۱۳۹۲
(۸)
فروردين ۱۳۹۲
(۲)
اسفند ۱۳۹۱
(۴)
بهمن ۱۳۹۱
(۱۳)
دی ۱۳۹۱
(۵)
آذر ۱۳۹۱
(۶)
آبان ۱۳۹۱
(۱۰)
مهر ۱۳۹۱
(۱۷)
شهریور ۱۳۹۱
(۹)
مرداد ۱۳۹۱
(۸)
تیر ۱۳۹۱
(۸)
خرداد ۱۳۹۱
(۷)
ارديبهشت ۱۳۹۱
(۱۱)
فروردين ۱۳۹۱
(۶)
اسفند ۱۳۹۰
(۱۲)
بهمن ۱۳۹۰
(۹)
دی ۱۳۹۰
(۶)
آذر ۱۳۹۰
(۸)
آبان ۱۳۹۰
(۶)
مهر ۱۳۹۰
(۴)
شهریور ۱۳۹۰
(۵)
مرداد ۱۳۹۰
(۷)
تیر ۱۳۹۰
(۶)
خرداد ۱۳۹۰
(۱۴)
ارديبهشت ۱۳۹۰
(۱۳)
فروردين ۱۳۹۰
(۱۰)
اسفند ۱۳۸۹
(۱۰)
بهمن ۱۳۸۹
(۵)
دی ۱۳۸۹
(۷)
آبان ۱۳۸۹
(۶)
مهر ۱۳۸۹
(۳)
شهریور ۱۳۸۹
(۵)
مرداد ۱۳۸۹
(۴)
تیر ۱۳۸۹
(۴)
خرداد ۱۳۸۹
(۷)
ارديبهشت ۱۳۸۹
(۶)
رفیق ...
و چشم از همسر و فرزند می بست
و زخم عشق ، با لبخند می بست
کجا خنجر ؟ کجا از پشت ؟ اینسان !
"رفیق جبهه ای"
سربند
می بست
"الاحقر"
نظرات
(۲)
۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۵۵
جمال
عالی ... مثل همیشه ....
برادر غزل بگو مثتوی بگو رباعی مارا کم است... من عاشق مثنویم مث این:
آقا زبانِ شاعری در کام خشکید
خونِ قلم در بندهای دام خشکید
اسطورههای شاعریمان مرده بودند
حقِ خدا، حقِ بشر را خورده بودند
دیگر سکوتم مولوی، دیگر نیارزد
در گور باشی، استخوانهایت بلرزد
سنگینیِ دوران که حشرِ کائناتست
کی فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتست؟
دیگر زمانهیْ شمسِ تو دیگر گذشتهست
این آب یا نه، بلکه خون از سر گذشتهست
وقتی که خون بر زخمِ شمسم لخته میشد
ای مولوی دکانِ شمست تخته میشد
شمست اگر با پای دل بر آب میرفت
در فاو شمسِ من تهِ مُردآب میرفت
گر عشق شمست را به میدان یکهاش کرد
میدانِ مین شمسِ مرا صد تکهاش کرد
شمست طبیبِ حاذقِ دلها اگر بود
در هورِ عمران شمسِ من امدادگر بود
وقتی گمان بردی که شمست در بهشتست
در جبهه شمسِ من وصیت مینوشتهست
رضا امیرخانی
۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۳۷
ناشناس
شهید شدن به خون نیست...
به خود است...
به خونی شدن نیست..
به خودی شدن است...
www.karb-bala.blog.ir
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
کد امنیتی *
ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته میشوند
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!
برادر غزل بگو مثتوی بگو رباعی مارا کم است... من عاشق مثنویم مث این:
آقا زبانِ شاعری در کام خشکید
خونِ قلم در بندهای دام خشکید
اسطورههای شاعریمان مرده بودند
حقِ خدا، حقِ بشر را خورده بودند
دیگر سکوتم مولوی، دیگر نیارزد
در گور باشی، استخوانهایت بلرزد
سنگینیِ دوران که حشرِ کائناتست
کی فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتست؟
دیگر زمانهیْ شمسِ تو دیگر گذشتهست
این آب یا نه، بلکه خون از سر گذشتهست
وقتی که خون بر زخمِ شمسم لخته میشد
ای مولوی دکانِ شمست تخته میشد
شمست اگر با پای دل بر آب میرفت
در فاو شمسِ من تهِ مُردآب میرفت
گر عشق شمست را به میدان یکهاش کرد
میدانِ مین شمسِ مرا صد تکهاش کرد
شمست طبیبِ حاذقِ دلها اگر بود
در هورِ عمران شمسِ من امدادگر بود
وقتی گمان بردی که شمست در بهشتست
در جبهه شمسِ من وصیت مینوشتهست
رضا امیرخانی