سر از لبریزی نامت چنان مسرور می رقصد
که جشن گندم است انگار و دارد مور می رقصد
چه کرده جذبه ی چشم تو با آغوش این غربت
که زائر قصد اینجا می کند از دور می رقصد
دو تا چشم پریشان بر ضریحت بستم و حالا
دو تا ماهی قرمز در پس این تور می رقصد
تمام خاک اینجا بوی آهوی ختن دارد
اگر عطار در بازار نیشابور می رقصد
چنان در دستگاه شوق ات افتاد اختیار از کف
که در بزم همایونت کبوتر شور می رقصد
به شوق لمس دستان تو از بسیاری مستی
سه دانه دل میان سینه انگور می رقصد
شفا از سمت آن دست مسیحایی اگر باشد
فلج کف می زند، کر می نوازد، کور می رقصد
جواد اسلامی