لب را ز گلایه دوخت ، چون چاره نبود
خندید چو شمع و سوخت ، چون چاره نبود
انگشتر مادر ، آخرین چاره فقر ...
سرمایه خود فروخت چون چاره نبود
"الاحقر"
لب را ز گلایه دوخت ، چون چاره نبود
خندید چو شمع و سوخت ، چون چاره نبود
انگشتر مادر ، آخرین چاره فقر ...
سرمایه خود فروخت چون چاره نبود
"الاحقر"