آمد دوباره ، زودتر از موعد خودش
فکری به غیر کُشتن من ، نیست در سرش
برگشته باز چنگ زند در گلوی تاک
تا خون بریزد از رگِ بی رنگ پیکرش
با یک سپاه مجهز به قصد کُشت
برگشته است تا بزند زخم آخرش ...
باران و باد ، ورق هایی از چنار
یک کوچه باغ و خاطره های شناورش
من ، تو ، تویی که همان جا شکستی ام
تو ، من ، منی که بغض گلوگیر حنجرش ...
حالا دوباره قافیه ها تنگ مثلِ دل
مردی ، خزان ، زده به تمامی باورش
مردی که نیم خودش را جوان که بود ...
حالا خزان زرد آمده تا نیم دیگرش ...
"ع.شیرخانی(ابر)"