رافت ناب آسمان ، سلطان
چاره درد عاشقان ، سلطان
آنکه وا می کند گره ها را
هر دم از پای جانمان ، سلطان
می خرد درهم و نمی پرسد:
از خطاهای نوکران ، سلطان
در حرم غیر اشک حرفی نیست
می شناسد زبانمان ، سلطان
با وجود این همه عصیان
داده لطفش نشان مان ، سلطان
پا به ایران نهاد و با لطفش
برد سوی سلمان مان ، سلطان
تا کی آخر حرف تکراری
گر دهد امان مان سلطان
حرفی آخر ز عمق جان بزنیم
محضر بهتر از جانمان ، سلطان :
ایها الساقی ای شراب طهور
تر کن از باده نان مان ، سلطان
ما به تلخی چای خود مستیم
تا که شیرین کنی دهان مان ، سلطان
گر چه ما از نبات تان مستیم
حسرت زعفران تان ، سلطان ...
آنقدر اشک پات می ریزیم
تا کنی مسلمان مان ، سلطان
چون خجالت کشیم از مادر
پس به جان جوان تان ، سلطان
می شود تا بگوییم اشهد را
کربلالحظه اذان
سلطان
"الاحقر"