قلب کاغذ سپید ، ناشیانه می تپید
راحتش ربوده بود ،
فکر هجمه قلم
فکر تیرگیّ تلخ
طعم ساده ای ز سم ...
..............................
قلب کودکی ولی ، شاد از این همه نقوش
طرح ساده ای ز رود
آبی ای در آسمان ، سبزی ای میان دشت
دختری میان آن ...
.................................
کاش کاغذ سپید
حس کودکانه داشت
لحظه ای "تمام خویش" در میانِ میگذاشت ...
"الاحقر"
مال آلوده نشدن در دایره کلمات...
همان جا، کنج پستوی دل که باشند حرمت دارند...
زاده که شوند، انگار مرده اند...