پنهان شدی در برف ها ، بدجور بی تابم
من کودکی کز شوق بُردن ، دست می سابم
یک ، دو ، سه ... ، ده ، حالا تمام حدس هایم را ...
امّا تو را هر قدر می گردم نمی یابم
برگرد ، باشد ، باز هم این بار بردی تو
برگرد من سردم شده ، برگرد ، دریابم
اصلاً تو رفتی تا که خیلی زود برگردی
شوخی نکن ، برگرد ، می بینی که بی تابم
.
.
.
بی تابی ام دست خودم که نیست می دانی
من کشته ی این خنده هایِ زنده ی قابم
تو رفتی و چشمان من بی تاب از گریه
تو رفتی و عمریست من از غصّه بی خوابم
.
.
.
باشد نیا ، باشد بمان با برف ها امّا
من هم شبیه برف ها تا صبحدم آبم
ابر