با کسب اجازه از حضرت حافظ ...
دوش وقت سحر از یار خبر می آمد
وندر آن ظلمت شب داشت پدر می آمد
بی خود از خویش، دگر درد فراموشش شد
داشت از اوج فلک، قرص قمر می آمد
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که با سوز جگر می آمد
هاتف آنروز بدو مژده دیدار نمود
که سری در پی او داشت به سر می آمد
همت عمه و انفاس پدر شد ورنه
در همان کوچه دگر حوصله سر می آمد
"الاحقر"