ای کاش بخوانی غم دل را ز جبینم
من لال ترین لال ترین لال زمینم
تنهایی و غم ، قسمتم از روز ازل بود
پیداست که تا شام ابد نیز همینم
آموخته ام فن همه کار جهان را
جز فن غم عشق، که ناکام ترینم
از مرگ ندارم به خدا هیچ هراسی
وقتی که به جز شام ازین روز نبینم
یک عمر ز بامی پی بامی به امیدی
شد حاصلم اینک ، به قفس خانه نشینم
سرمایه من غنچه گلی بود که افسرد
دیگر به چه امید گلی تازه بچینم
من خار و تو گل، گرچه محالست ولی کاش
این بار بخوانی غم دل را ز جبینم ...
الاحقر