دانلود اهنگ جدید بایگانی اسفند ۱۳۸۹ :: قریب و غریبه

قریب و غریبه

دیدی که خون ناحق پروانه ، شمع را ...

قریب و غریبه

دیدی که خون ناحق پروانه ، شمع را ...

بایگانی

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

مادر بحرینی در کنار قتلگاه فرزند ...


بسم الله الرحمن الرحیم


« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ!

من تأثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است،


با تأثرات قلبی روز شماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید.

ایران دیگر عید ندارد ، عید ایران را عزا کرده اند،

ای سران اسلام به داد اسلام برسید، ای علمای نجف به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد

اسلام

برسید رفت اسلام ...

ای ملل اسلامی!


مرگ نابود کننده لذّت‏ها، تیره کننده خواهش‏هاى نفسانى، و دور کننده اهداف شماست، مرگ دیدار کننده‏اى دوست نداشتنى، هماوردى شکست ناپذیر و کینه توزى است که بازخواست نمى ‏شود، دام‏ هاى خود را هم اکنون بر دست و پاى شما آویخته، و سختى‏ هایش شما را فرا گرفته، و تیرهاى خود را به سوى شما پرتاب کرده است. قهرش بزرگ، و دشمنى او پیاپى و تیرش خطا نمى ‏کند. چه زود است که سایه‏ هاى مرگ، و شدّت دردهاى آن، و تیرگى‏ هاى لحظه جان کندن، و بیهوشى سکرات مرگ، و ناراحتى و خارج شدن روح از بدن، و تاریکى چشم پوشیدن از دنیا، و تلخى خاطره‏ ها، شما را فرا گیرد. پس ممکن است ناگهان مرگ بر شما هجوم آورد، و گفتگوهایتان را خاموش، و جمعیّت شما را پراکنده، و نشانه‏ هاى شما را نابود، و خانه‏ هاى شما را خالى، و میراث خواران شما را بر انگیزد تا ارث شما را تقسیم کنند، آنان یا دوستان نزدیکند که به هنگام مرگ نفعى نمى ‏رسانند، یا نزدیکان غم زده‏اى که نمى‏ توانند جلوى مرگ را بگیرند، یا سرزنش کنندگانى که گریه و زارى نمى‏ کنند.






حجت الاسلام و المسلمین آقاتهرانی :

خاطره ای دارم که خودم از آقای بهجت ره شنیدم . تابستان حدود 23 سال قبل بود که یکی از علمای بزرگ از دنیا رفت. ما حدود پانزده نفر بودیم که می رفتیم درس آیت الله بهجت. آیت الله مصباح هم به بنده توصیه کرده بود که پای درس ایشان زودتر بروید و دیرتر بیایید بیرون تا غیر از درس، از آقای بهجت بهره های دیگر هم ببرید. آن روز یادم هست درس که تمام شد ایشان با یک حالت خاصی فرمودند که نمی دانم آقایان خبر دارند یا نه ولی خوب است که توجه داشته باشید. آیت الله بهجت به ما فرمودند که یکی از دوستان لبنانی من که تشرف خدمت حضرت دارد آمده بود قم و می گفت در تابستان وقتی در محضر آقا در لبنان بودم، ایشان به من فرمودند که فلانی من می خواهم بروم نجف شما هم می آیید؟ دوست لبنانی هم به حضرت گفته بود بله! به یکباره می بیند که در و دیوار و آدمها همه عوض شدند و  متوجه می شود که رسیده اند به نجف! آقا می رسند به در خانه ای یاالله می گویند و وارد می شوند که ...

              



ای صورت پهلو به تبدل زده ! ای رنگ

من با تو به دل یکدله کردن ، تو به نیرنگ

 

گر شور به دریا زدنت نیست از این پس

بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ

 

با من سر پیمانت اگر نیست نیایم

چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

 

من رستم و سهراب تو ! این جنگ چه جنگی است

گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

 

یک روز دو دلباخته بودیم من و تو !

اکنون تو ز من دلزده ای ! من ز تو دلتنگ

 

فاضل نظری

                        



چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست

جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

 

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری ست

 

 مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است

سهم برابرِ همگان نابرابری ست

 

 ساحل جواب سرزنش موج را نداد

گاهی فقط سکوت سزای سبکسری ست

 

                                                            (فاضل نظری)






هر گوشه که می نشست تنهایی بود

 بغضی که نمی شکست تنهایی بود

 برخواست که هر چه داشت با خود ببرد

 در گنجه فقط دو دست تنهایی بود

 

جلیل صفر بیگی

بگذار بگریم من و بگذار بگریم

بگذار در این نیمه شب تار بگریم


او رفت و امید دل من دور شد از من

بگذار که در دوری دلدار بگریم


در ماتم پژمردن گلهای امیدم

بگذار که چون ابر به گلزار بگریم


مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش

بگذار بر این مرغ گرفتار بگریم


غم‌خوار من خسته به جز دیده‌ی من نیست

بگذار به غم‌خواری خود زار بگریم


در ورطه‌ی دیوانگیم می‌کُشد این عشق

بگذار بر این عاقبت کار بگریم



او رفت و امید دل من دور شد از من

بگذار که در دوری دلدار بگریم

شعر از: ملک ابراهیمی


این پیاده می شود، آن وزیر می شود

صفحه چیده می شود، داروگیر می شود

این یکی فدای شاه، آن یکی فدای رخ

در پیادگان چه زود مرگ و میر می شود

فیل کج روی کند، این سرشت فیل هاست

کج روی در این مقام،  دلپذیر می شود

اسب خیز می زند، جست و خیز کار اوست

جست و خیز اگر نکرد، دستگیر می شود

آن پیاده ضعیف راست راست می رود

کج اگر که می خورد، ناگزیر می شود

هر که ناگزیر شد، نان کج بر او حلال

این پیاده قانع است، زود سیر می شود

آن وزیر می کشد، آن وزیر می خورد

خورد و برد او چه زود چشمگیر می شود

ناگهان کنار شاه خانه بند می شود

زیر پای فیل، پهن، چون خمیر می شود

آن پیاده ضعیف عاقبت رسیده است

هر چه خواست می شود، گر چه دیر می شود

این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است

این وزیر می شود، آن به زیر می شود...

محمد کاظم کاظمی



مانند طفل در به دری گریه میکنم
مثل گدای پشت دری گریه میکنم

اشک مرا زمان گدایی ندیده اند
این بار چون تو میگذری گریه میکنم

حالا که بین این همه مردم زیادیم
از این به بعد یک نفری گریه میکنم

حتی اگر مرا بزنی قول میدهم
با آب و تاب بیشتری گریه میکنم

تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
من سالها ز خیره سری گریه میکنم

بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!
بار مرا بخر, نخری گریه میکنم

از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!
از غصه شکسته پری گریه میکنم

این روزه ها به درد قیامت نمیخورد
دارم برای بی سپری گریه میکنم

آقا نیامد و دل ما همچنان شکست
پس پای سفره سحری گریه میکنم

جان همان که زائر بابا نشد مرا
یک کربلا ببر , نبری گریه میکنم

علی اکبر لطیفیان