ماه فروماند از جمال محمد | سرو نباشد به اعتدال محمد | |
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست | در نظر قدر با کمال محمد | |
وعدهی دیدار هر کسی به قیامت | لیلهی اسری شب وصال محمد | |
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی | آمده مجموع در ظلال محمد | |
عرصهی گیتی مجال همت او نیست | روز قیامت نگر مجال محمد | |
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس | بو که قبولش کند بلال محمد | |
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد | تا بدهد بوسه بر نعال محمد | |
شمس و قمر در زمین حشر نتابند | نور نتابد مگر جمال محمد | |
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند | پیش دو ابروی چون هلال محمد | |
چشم مرا تا به خواب دید جمالش | خواب نمیگیرد از خیال محمد | |
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی | عشق محمد بس است و آل محمد |
"الاحقر"
چون شمع که
افتاده به سوسو آمد
خم شد کمرش به روی زانو آمد
باید که کسی کمک کند اکبر را ...
ای وای کسی دست به پهلو آمد
"الاحقر"
اشکش زمین فتاده ، زمین بوسه می زند
صبحست و باز در قدم گنبد طلا
خورشید سر نهاده ، زمین بوسه می زند
صحن عتیق ، خادم جارو به دست پیر
هر دم سلام داده ، زمین بوسه می زند
راننده ای که روبه روی حرم ایستاده باز
سجاده کرده جاده ، زمین بوسه می زند
دستی به زلف پنجره پیچیده بی قرار
دستی به جام باده ، زمین بوسه می زند
آن کفتر سپید در ایوان پر طلا
گویا غلام زاده ، زمین بوسه می زند
آن پیرزن که هنوز از سرخس می آید
نذر رضا ع ، پیاده ، زمین بوسه می زند
ابری دوباره در گذر آسمان او
مجذوب ایستاده ، زمین بوسه می زند
تنها نه ارض و سماء ، خاکبوس او
عالم چه بی اراده ، زمین بوسه می زند ...
"ع.شیرخانی.ابر"
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
قیصر امین پور
یعنی که بهشت باد، ارزانی تو
من، بال شکسته، یک قفس، یک حسرت
"ا ل ا ح ق ر"
"الاحقر"
"الاحقر"
"الاحقر"
"الاحقر"
"ا ل ا ح ق ر "
"الاحقر"
"الاحقر"
رفت فقیری به در خانه اش
خواست کرم بیش ز پیمانه اش
گفت که جودم کن ازین بیشتر
ای که مرا لطف شما بال و پر
ظرف مرا پر کن از احسان خویش
قدر جوادی خودت بخش بیش ...
خنده به روی مه زهرا س نشست
شیشه لب های عسل را شکست
گفت که ظرف تو پر از در کنم
لیک مگو قدر کرم پر کنم
جود من و ظرف تو آخر کجا !؟
چشمه صد بحر و لب تر کجا !؟
مانعی از سمت من و جود نیست
ظرفیتی سمت تو موجود نیست
"الاحقر"
آرام و لطیف، سر به بالش بسپار
آغوش دو پلک خویش، بر هم بگذار
تا صبح من و این جگر همچون شمع
آرام بخواب و قطره ها را بشمار
"الاحقر"
زمانی ذکر لب شد بیشتر، "من"
به خود گفتم که لابد، بیشتر من ...
ندانستم که "تو"،"من" بوده ای پس
تو را ای دوست از خود، بیشتر من ...
"الاحقر"
و گیرم سال ها گفتیم از غم
ازین اوضاع سخت سرد مبهم
چه سودی دارد آخر !؟ منطقی باش
مگر با جرعه , دریا می شود کم !؟
"الاحقر"
دوباره این هوای سرد ، دارد ...
شبیه برگ ها ، این مرد ، دارد ...
به فریادم برس ای عشق ای عشق
دوباره این دلم از درد ، دارد ...
"الاحقر"
کاش ای دوست ، کمی آه مرا ، درک کنی
علت لاغری ماه مرا ، درک کنی
عمر من قاصدکی و غم تو طوفانی
کاش این قصّه کوتاه مرا ، درک کنی
کوچه ای نیست در این عشق، به غیر از بن بست
باید این ماندن در راه مرا درک کنی
هر که بشنید غمم ، راه نصیحت طی کرد
کاشکی ، صحبت با چاه مرا ، درک کنی
یکنفس جای دلم ، این دل خود را بگذار
شاید این گریه ناگاه مرا ، درک کنی
من به جز فرصت دیدار ، نخواهم به خدا
کاش این حسرت جانکاه مرا ...
"الاحقر"
آماده شدیم از سفر برگردی
این جمعه نه ! جمعه دگر برگردی
با این همه سرباز ! ولی نیست بعید
یک روز سه شنبه ! بی خبر برگردی !!
الاحقر
مصرع آخر را اینگونه هم می توان خواند :
این هفته ٬ سه شنبه ٬ زودتر برگردی !!
گفتی که هوای دل عاشق نکنم
سرگرم شوم ٬ فکر دقایق نکنم
باشد همگی به چشم ٬اما تو بگو
باید چه کنم ز دوریت دق نکنم !؟
الاحقر
بی هیچ خجالتی، بکش ما را دوست
امشب تو رفاقتی، بکش ما را دوست
این جان من و تیغ تو و خنده خلق
هرجور که راحتی ...
"الاحقر"
اعدامی پای دار را می فهمی!؟
حال دل بی قرار را می فهمی!؟
یک ثانیه دوری تو یک سال گذشت
تو معنی انتظار را می فهمی !؟
"الاحقر"
خون شهدا بر در و دیوار هنوز
هر روز شود حادثه تکرار هنوز
ای کاش شوم کور نبینم آقا
کنج حرمت تلی از آوار هنوز
"ابر"
شرمنده لطف های خواهر بودم
مدیون جواز سبز مادر بودم
وقتی که شب جمعه ،سراپا،حیران
مابین نگاه دو برادر بودم
"الاحقر"
دیدی که تو را رفیق، می فهمم من
الاحقر
یوسف شده ای و قسمتت چاه شده
غمخوار و انیس و مونست ماه شده
یعقوب شدم که تا ابد گریه کنم
بعد از تو ، دم و بازدمم آه شده
...................................................
غریقم در میان غصه ای ژرف
دلم پر گشته از یک آسمان حرف
چه گویم با که گویم شرح این درد
دلم جامانده زیر توده ای برف
الاحقر
برای دایی عزیزم که هفدهم آذر دچار حادثه بهمن شد و هنوز اثری از او نیافتیم ...
جگر بی تاب کردی تا ابد برف
به دل غم قاب کردی تا ابد برف
زدی آتش به جانم ، خنده کردی
الهی آب گردی تا ابد برف
........................................................
مضمون تمام حرف ها بودی و من ....
تو فعل تمام صرف ها بودی و من ....
این فکر برای کشتن من کافیست
"دیشب تو میان برف ها بودی و من ..."
الاحقر
این انتظار نیست ، دروغ من و شماست
یعنی بهار نیست ، دروغ من و شماست
پابند ظاهریم ، فقط حرف میزنیم
دل بی قرار نیست ، دروغ من و شماست
"ما اهل کوفه نیستیم که تنها شود امام"
اینها شعار نیست !؟ دروغ من و شماست
عمریست راحتیم بدون حضور تو
"ای وای یار نیست" دروغ من و شماست
عمار اگر نشد به خدا میثم توایم
"صد حیف دار نیست" دروغ من و شماست
یعنی خلاصه بگویم کلام خویش
این انتظار نیست ، دروغ من و شماست
الاحقر
حالم بد است ، گریه امانم نمی دهد
غم بی حد است ، گریه امانم نمی دهد
امواج اشک ، ساحل چشمان بی رمق
جزر و مد است ، گریه امانم نمی دهد
در امتحان عشق ، دل بی سواد من
قطعاً رد است ، گریه امانم نمی دهد
لب های ناامید ز بوسیدن رخت
سرگرم اشهد است ، گریه امانم نمی دهد
گفتم سبک شود دل ابری ز بعد اشک
گویا مشدّد است ، گریه امانم نمی دهد
این واضح است که مرگم بدون تو
صد در صد است ، گریه امانم نمی دهد
الاحقر
یک نیم دگر ، ز مهر تو دل کنده ست
من مانده ام و برزخ این بغض عجیب
شمعم که مرا گریه میان خنده ست
الاحقر
یک عده توان زانوان را بردند
یک عده النگوی زنان را بردند
خاکم به دهان ، شنیدم آنروز غروب
انگشتر صاحب الزّمان را ...
الاحقر
------------------------------------------------------------------------
راستی
آب
باز
شد ...
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
حسن لطفیروزی که شود إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ و آنگه که شود إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ
من دامن تو بگیرم اندر سُئلَتْ گویم: صنما! بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ؟
کاروانی از شقایق
می رود منزل به منزل
یک سئوال اما به هر لب
یک سئوال اما به هر دل
با وجود شیر صحرا
حضرت سقای دریا
چون شود پیمانه کامل!؟
چون شود تقدیر حاصل!؟
الاحقر
در قصه دل ، قافیه را باخته ام
طرح نویی از شعر در انداخته ام
در قطعه عشاق ، ردیف ناکام
یک بار دگر ، زغم ، غزل ساخته ام
الاحقر
یک دسته گل سرخ خریداری کرد
با چشم پر از اشک مرا یاری کرد
جبران تمام سال هایی که نبود
از سنگ مزار من پرستاری کرد !
الاحقر
ببین بعد از این همه داد و فریاد
فقط گریه می کنه
فقط گریه ...
الاحقر
در ارض و سماء صدای دف پیچیده
عطر علوی به هر طرف پیچیده
این جای عجب نیست ، که هر دو علی اند
در مشهد او بوی نجف پیچیده
الاحقر
سرسبز و بدون میوه , کاجیم هنوز
در قصه خویش هاج و واجیم هنوز
مردم همگی منتظر یک نوه اند
ما در پی کار ازدواجیم هنوز !
الاحقر
در حسرت آسمان، دو بالم می سوخت
با یاد نگاه تو ، خیالم می سوخت
من ماندم و بغض خیس و یک عمر تباه
ای کاش کمی دلت به حالم ...
دلم غم دیده صدها بار, لیک این بار می ترسم
من از جنس فراقی اینچنین, ای یار می ترسم
خداحافظ , قرار آخر دیدار آخر بود
من از لحن وداع اولین دیدار می ترسم
کشیدی قلب مجروحی, نشان عشق, من گفتم
من از این قلب سنگی بر تن دیوار می ترسم
به من گفتی که مختاری که عاشق باشی و من هم
به تو گفتم که مجبورم, وزین اجبار می ترسم
به چشمان خمار تو هزاران بار مشکوکم
به من حق ده که از این خنجر خونبار می ترسم
دگر تشریح عشق گل به بلبل, سخت بیهودست
من از آغوش پر کینه , ز زخم خار می ترسم
بدون عاشقی یک روز ماندن همچو یک سالست
من از این سال های تلخ پر تکرار می ترسم
چه اصراری به بودن, زنده ماندن, بعد تو ای دوست
من از این زنده بودن پای چوب دار می ترسم
الاحقر
در سینه نی به قدر نایی مانده
از آه دلم ، یک دو سه تایی مانده
آنقدر که حرف های خود را خوردم
از جان قصیده ، یک رباعی مانده
الاحقر
یک عده اسیر رنگ و بو می چرخند
یک عده اسیر سمت و سو می چرخند
ای جان به فدای جان عشّاق حسین ع
هر لحظه به دور سر "او" می چرخند
الاحقر
صبحست و بهار در خزان می آید
سرمست و غزل خوان و جوان می آید
از یمن قدم های گل نو قدمم
جان از پی جان در پی جان می آید
الاحقر
ناخوش شدی و شکسته شد بال و پرم
تو آه کشیدی و شرر شد جگرم
در قصه عشق زخم ها مشترکند
سر درد شما بود که شد دردسرم
الاحقر
تا سرخی چشم خیس او را دیدم
یکباره یقین شد همه تردیدم
وامانده سر دوراهی کینه و عشق
این را ز سکوت تلخ او فهمیدم ...
الاحقر
آتش زد و افروخت شبم ، راضی شد
جز آه نکاشت بر لبم ، راضی شد
من در عجبم که عاشقم بود ولی
او کشت مرا تا به تبم راضی شد
الاحقر
شمریم , ولی نقابی از حر داریم
در بازی نقش خود تبحر داریم
در حین گنه, ذکر همه استغفار
نسبت به خدا نیز تمسخر داریم
الاحقر
تقدیم به دوست عزیزم عابد
...........................................................
من حس بد سقوط دارم بی تو
چون آدمم و هبوط دارم بی تو
از لطف تکلم به زبانت ای عشق
گه لالم و گه سکوت دارم بی تو
الاحقر
بی علت و بی دلیل از من بپذیر
بی قاضی و بی وکیل از من بپذیر
دل دادن و دل بستن و دل کندن و مرگ
این مختصر و قلیل از من بپذیر
الاحقر
گفتم چه زمان ؟ گفت خداحافظ تو
گفتم که امان... گفت خداحافظ تو
گفتم که نرو , رفتن تو مرگ منست
یک لحظه بمان... گفت خداحافظ تو
الاحقر
در سینه, دلی بود که شد فانی دلبر
ما را گوهری بود که شد زخمی خنجر
آهم بشد آتش , جگر سوخته هیزم
محشر شد و محشر شد و محشر شد و محشر
الاحقر
بر نامه جرم خود ، قلم می خواهیم
محتاج و گداییم ، کرم می خواهیم
یک عمر دخیل پنجره فولادیم
آقا ، شب جمعه ای،حرم می خواهیم
الاحقر
حقّا که هزار نقش در سینه اوست
لیلی شدن از قدیم پیشینه اوست !
زنهار که دل به تار زلفش ندهی
چون کشتن عشق کار دیرینه اوست
الاحقر
ساکت شده ای که ناز آغاز کنی !؟
با سوز دلم نغمه خود ساز کنی ؟
امروز دریغ کردی از من سخنت ؟
باشد که به فاتحه لبت باز کنی ...
الاحقر
" ا ب ر "
ا ب ر
در سینه من ز لاله , باغیست هنوز
بر خاک سیاه من , چراغیست هنوز
گر گوش نهی به روی سنگم شنوی
آهنگ جنون عشق باقیست هنوز
الاحقر
چون خار گلی به زیر یک پوست گذشت
چون زهر که با عسل به یک جوست گذشت
یک عمر فقط روزشماری فراق
افسوس! چه روزها که بی دوست گذشت
الاحقر
صد شکر که در ظلمت غم ماه ی هست
در سینه سنگ ما هنوز آهی هست
نومید نیم که سائلی گفت به من
از مشهد او به کربلا راهی هست
الاحقر
هر چند کنون در وسط شعله ناریم
پاییزترین برگ در ایام بهاریم
ای ننگ به ما گر به کس امّید ببندیم
دلبسته دیوانه این هشت و چهاریم
الاحقر
چون غنچه, گشاده پیرهن , می خندد
چون بلبل مست , در چمن می خندد
بگشوده لبان سرخ لبریز نمک
وز شدت درد زخم من می خندد
الاحقر
با بردن نام او گلو می سوزد
می در جگر جام و سبو می سوزد
آنقدر ,دلم, ز غصه بی تاب شده
هر لحظه جهنمی در او می سوزد ...
ا ل ا ح ق ر
از شدّت اشتیاق فرسودم من
این جمعه, عجیب منتظر بودم من !
تا ظهر به خواب و بعد از آن تا دل شب
با یاد امام خویش آسودم من !
الاحقر
کسی باد را ملامت نکرد !
آتش محکوم به خاکستر شدن بود ...
ا ل ا ح ق ر
مبین خموشم و صد مهر بر لبم دارم
هزار زلزله در این دل چو بم دارم
اگر به خون رگانم کنم غمم مکتوب
هزار حرف جگرسوز در قلم دارم
تمام غصه دل گشته است تنهایی
و این عجیب که پیش منی و غم دارم
تو آتشی و به جانم فتاده ای ای یار
دگر چه ترس ز عقبی و محشرم دارم
اگر چه بغض گلویم پر است از گله ها
ولی زمهر تو حرفی به هر رگم دارم
قسم به آنکه تو را در مسیر من بگذاشت
تویی تو , هستی من , آنچه بیش و کم دارم
الاحقر
ای یار برای سایه ابرم بفرست
یک فاتحه ای برای صبرم بفرست
یک عمر سرودم از تو آخر رحمی
یک بیت برای سنگ قبرم بفرست
الاحقر
دیدن ز پی غبارها ، ممکن نیست
گل دادن چوب دارها ، ممکن نیست
بیهوده دلم به آب و آتش زده است
ناز گل و درک خارها ممکن نیست
"الاحقر"
چون مرغ ، که پر کنده در آتش می سوخت
آنروز لب خنده در آتش می سوخت
جز اشک کسی دگر به دادم نرسید
وقتی که دلم ، زنده در آتش می سوخت ...
"الاحقر"
زهر و عسلش با تو ، چشیدن با من
ناز ، از تو فروختن ، خریدن با من
تلخست، ولی نیست جز این قصه عشق
دلبر شدن از تو ، دل بریدن با من
"الاحقر"
شلاق فراق بس که خوردست تنم
چون تنگ غروبست تمام بدنم
ای دوست مرا طعنه مردم کافیست
خود سوخته ام ، تو دیگر آتش مزنم
"الاحقر"
آنکس که نشست پای تو ، من بودم
یک عمر فقط برای تو ، من بودم
آنقدر دلم با دل تو خورد گره
هر بار شکست، جای تو ، من بودم
"الاحقر"
وقتی عسل یاد تو شد طعم دهانم
دیگر چه نیازی به رطب ، لحظه افطار ...
"الاحقر"
بیا نگار آشنا
شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود
شها تو مفتخر نما
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
می کشی مرا حسین
•••
تجلّی ولایتی
سرشته با گل منی
تمام هستی ام تویی
تو صاحب دل منی
آیه ی محبتی
سوره ی ولایتی
یار حق نما حسین
•••
ز کودکی دلم شده
اسیر و مبتلای تو
خدا کند که جان دهم
به یاد کربلای تو
ذکر تو عبادتم
تشنه ی شهادتم
شاه کربلا حسین
•••
چه می شود ز باده ی
ولا دهی تو شهدی ام
مدد کنی صلا زنم
که من غلام مهدی ام
کو امام منتظر
یار غائب از نظر
چشمه ی بقا حسین
•••
بیا حرارتم بده
زشعله ی محبتت
بیا و عادتم بده
به آتش ولایتت
نام تو بقای دل
ذکر تو نوای دل
یار دلربا حسین
•••
شرر اگر زبانه زد
به خیمه ی عزای تو
ز سوز دل صدا کنم
حسین شوم فدای تو
شعله سوزد از غمم
لاله ی محرمم
ذکر شعله ها حسین
می کشی مرا حسین ...
شده ذکر لب تب دار مشهد
دلم جامانده است ای یار مشهد
قطار عشق بر ریل جنون است
دلم یک واگن از زوّار مشهد
"الاحقر"
من ، تو ، او ...
"من" لال شدم ، شدم زبان "تو" و "او"
خم شد کمرم ، شدم کمان "تو" و "او"
هر چند دلم ز ردّ پا پر شده است
صد شکر شدم پل میان ...
"الاحقر"
لب را ز گلایه دوخت ، چون چاره نبود
خندید چو شمع و سوخت ، چون چاره نبود
انگشتر مادر ، آخرین چاره فقر ...
سرمایه خود فروخت چون چاره نبود
"الاحقر"
یکی از کسانی که محضر حضرت ولی عصر (عج) مشرف میشد،
آقا میرزا عبدالکریم پینهدوز بود که در یکی از تشرفات، امام زمان (عج) از او
تقاضای وصله نعلین خود را میکنند و او پس از اطاعت به حضرت عرض میکند که باید
تعمیر نعلین ایشان را بعد از تعمیر کفش کسی انجام دهد که قبل از حضرت مراجعه کرده
است.
زمانی گذشت و حضرت فرمودند: اگر
کار من را انجام نمیدهی، آن را به جای دیگری حواله دهم و آقا میرزا عبدالکریم در
پاسخ میگوید: اندک زمانی به پایان کار این شخص باقی نمانده و پس از آن به امر شما
مشغول میشوم، اما حضرت مجدداً میفرماید: پس من کار را خود را به جای دیگری
میسپارم.
پس از این آقا میرزا
عبدالکریم به پای بقیةالله میافتد و تقاضا میکند که بیش از این مورد آزمون قرار
نگیرد؛ چرا که او مرتکب بیعدالتی نخواهد شد!
"از سخنرانی های حاج مهدی توکلی"
از صبح شنبه تا غروب پنج شنبه
سرگرم دنیا ، غرق بازی ،غرق خنده
آدینه ها هم یک دو ساعت رو به مغرب
کردم ز دریای غمت بر نم بسنده
این گشته اوج انتظار من برایت
دلخوش به آغوش قفس نامم پرنده
در پوستین یوسفان ، چون بره ای رام
نامم برادر ، در عمل گرگ درنده
نفرین بر این قلب سیاه سنگ مسلک
لعنت بر این غفلت ، بر این زهر کشنده
"الاحقر"
بر سوز جگر جز نم اشکی چه فشانم
دیگر به خدا درد بریدست امانم
باور نکنی ، کوه غرورم که شکستم
باور نکنی ، زخم ترم ، قد کمانم
دیروز ، فلک ، ملک و ملک زیر پرم بود
حین کنج قفس ، خسته نفس ، از چه بخوانم
از دور نگه می کنی و بهر تو شمعی ست
این آتش نمرود که افتاده به جانم
هر بار مرا دیدی و خندیدی و رفتی
یک بار نشد حال بپرسی که چه سانم
من تشنه که بینم تو و تو تشنه خونم
درمان من و توست صنم ، خون رگانم
تکلیف من و مرگ معما شده دیگر
معلوم کن ای دوست ، روم یا که بمانم
"ا ل ا ح ق ر"
با شعله حریر باغ را روشن کرد
آنروز چراغ داغ را روشن کرد
خندید به این مردن تدریجی من
تکلیف من و فراق را روشن کرد
"الاحقر"
شب بود و غم و غربت و طوفان و تلاطم
باران دو چشمم پی باران هوا گم !
فریاد پشیمانی امواج دلم بود :
"لعنت به تو ای عشق به تو سوء تفاهم"
"الاحقر"
نه دنبال وزن و قافیه باش نه نقد !
اینا همش حرف دل
------------------------------------------
قدیما چه روزگار خوبی بود
دلا از آهن نبود که ، چوبی بود
عالم رفاقت اینجوری نبود
آخه دوست داشتنا که زوری نبود
اوج قهر کردنامون ، دو روز ، سه روز
غالبا رفو می شد بی دوخت و دوز
حرفی از تلافی و کینه نبود
بیشتر از یکی ، توی سینه نبود
غالبا دوستیا بی دغدغه بود
کی روی زبوناشون لقلقه بود
دو تا دوست برای هم جون میدادن
پای هم وامیستادن تا تو کفن ...
اما امروز ... بی خیال ! از چی بگم
از کجای غصه و با کی بگم
آخر مثنوی این بغض کال
ختم میشه برای من با یه سوال
علت اینهمه نارفاقتی
چیزی هست به غیر بی صداقتی !؟
"الاحقر"
رفت فقیری به در خانه اش
خواست کرم بیش ز پیمانه اش
گفت که جودم کن ازین بیشتر
ای که مرا لطف شما بال و پر
ظرف مرا پر کن از احسان خویش
قدر جوادی خودت بخش بیش ...
خنده به روی مه زهرا س نشست
شیشه لب های عسل را شکست
گفت که ظرف تو پر از در کنم
لیک مگو قدر کرم پر کنم
جود من و ظرف تو آخر کجا !؟
چشمه صد بحر و لب تر کجا !؟
مانعی از سمت من و جود نیست
ظرفیتی سمت تو موجود نیست
.
.
.
یک گوشه صحن رضوی گم شده بود
اسباب تمسخرات مردم شده بود
یک لحظه دلش شکست ، این کافی بود !
.
.
.
سر تا قدمش به رنگ گندم شده بود ...
"الاحقر"
پر از بغضم ,پر از حرف سکوتم
تو رو گم کردم اما, روبروتم
منو برگردون اون جایی که بودم
آخه تا کی گرفتار هبوطم ؟
تو دنیایی که جای آرزوهاست
کسی جز تو منو عاشق نمی خواست
بیا تا سر بذارم روی شونت
دلم مثل خودت تنهای ....تنهاست
هنوزم زخمی سیب فریبم
اسیر این شبای نا نجیبم
تو خوبی کن بیا به خلوت من
تو که میدونی من اینجا غریبم
هنوزم عکس چشمات روبرومه
نگاه تو تمام آرزومه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
بعد از تو ، نه بغض و گریه زاری کردم
نه بهر فراق بی قراری کردم
تو رفتی و من به جای مردن ای وای
هر روز فقط روزشماری کردم
"الاحقر"
الاحقر : قضاوت گاهی اوقات عجولانه میشه ...
چاره اندوه و دردم یک بلیط
می برد تا برنگردم یک بلیط !؟
.
.
.
می دود چشمم به دنبال قطار
مانده روی دست سردم یک بلیط ...
"الاحقر"
گفتم که عزیز ، بال و پر می خواهم
داروی شفای این جگر می خواهم
خندید به زیر لب ، شنیدم می گفت :
"زودست ! تو را شکسته تر می خواهم"
"الاحقر"
خواستم بگم که امروز این کلبه درویشی دو ساله شده و ...
پشیمون شدم
ماجرای توهین به امام هادی ع من و یاد قول و قرار سفر سامرام انداخت
اگرچه
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده ...
تقدیم به امامی که مظلومیت شان به این نیست که گنبد طلا ندارند
و یا اینکه تل خاک های زمان انفجار هنوز کنار حرم سامرا باقیست
مظلومیت شان به اینست که من مدعی شیعگی
هنوز نمیشناسمش ! هنوز ...
تا رام شود دلم ، صدایم کن حسین ع
فکری تو به حال گریه هایم کن حسین ع
یک روز بخر اشک مرا با کرمت
راهی بهشت کربلایم کن حسین ع
"الاحقر"
از قله قاف آسمان ، راهی شد
در جنگل و کوه و دشت ها ، جاری شد
پایان خوش مسیر "رود" ، اینجا بود
وقتی ز خودش گذشت ، دریایی شد
------------------------------------------------------
طوفان زده بود و باز دل دل می کرد
با یاری باد ، حل مشکل می کرد
تا آنکه وفای خویش اثبات کند
"دریا" هوس دیدن ساحل می کرد
"الاحقر"
اول همه جا ، اسم تو را جار زدند
بعد عکس مرا ! بر در و دیوار زدند
وآنگاه به جرم عشق ، در پیش همه
محکوم تو گشتی و مرا دار زدند !
"الاحقر"
وقت غروب ، چشم ترش درد می کند
ذره به ذره بال و پرش درد می کند
کم کم که ماه می شکفد در برابرش
با روئیت هلال، سرش درد می کند
بی اختیاروقت نگاهش به آب ها
قلبش به یاد گل پسرش درد می کند
باید که از بقیع سوی منزلش رود
پرزحمت ست چون کمرش درد می کند
هر چند کنج خانه کسی نیست منتظر
این بیت حزن، بوم و برش درد می کند
تنها نه محض خاطرآن چار شیر نر
این خانه سال هاست، درش، درد می کند
اما هزار شکر که شبها منور است
از نور خواهری که پرش درد می کند
هرشب می آید از پی دلداری زنی
با این که جسم محتضرش درد می کند
یک سال و نیم تلخ، شبیه دو ماه و نیم
با یاد کوچه ها جگرش درد می کند
"الاحقر"
آقا ...
ای همه دار و ندارم
ببین گره خورده به کارم
یه نیم نگاهت راه چارم آقا ...
آقا ...
ببین شده ورد زبونم
کجایی عشق مهربونم
بیا تا وقتی من جوونم بیا ...
آقا بیا تا شاید
با دیدن نگاهت
پا بذارم رو این نفس
فدایی شم به راهت
اگرچه این دل سنگ
نمیشه یاور تو
ولی می میره آخر
با داغ مادر تو ... مولای من کجایی (4)
مادر به خدا درد تو مسمار نبود
حتی به خدا دفن شب تار نبود
این ها همه شد بهانه تا درک کنیم
در کل مدینه یک نفر یار نبود
"الاحقر"
تذکر : این بازی با اعداد نیست !
* برایم از پیامبر اولوالعزمی گفته اند که 950 سال خون دل خورد ، گاهی آنقدر کتک می خورد تا از
هوش می رفت اما
فقط 80 نفر ...
* برایم از ابرمردی غریب گفته اند که شب قبل از حادثه 44 نفر قول دادند که فردا به یاریش می آیند
اما فقط 4
نفر به قولشان عمل کردند و در نهایت وسط کوچه فقط بی بی س ...
* برایم از سفیری گفته اند که 4000 اشبه الرجال پشت او نماز صبح خواندند اما بعد نماز مغرب
آنشب حتی یک
نفر هم نماند ، آواره کوچه ها ...
* برایم از خورشیدی عطشان گفتند که فقط 72 ماه و ستاره ...
* و امروز غریب ترین غریبان ، آخرین منجی ، 1173 سال است منتظر ماست
و خدا می داند که
ما تاریخ را تکرار خواهیم کرد یا نه !؟
در حل غم عشق، گریزی زده است
دل، دست به یک کار غریزی زده است
تا آنکه طبیبانه بیایی به برش
یک عمر خودش را به مریضی زده است
"الاحقر"
پابند شب شدیم و به فردا نمی رسیم
در پهنه ی کویر فقط دور می زنیم
هر قدر که می رویم به دریا نمی رسیم
تا دل ز عشق های مجازی نکنده ایم
مجنون نمی شویم و به لیلا نمی رسیم
سرگرم چندتا غزل پوچ و ساده ایم
با این دروغ ها که به مولا نمی رسیم ...
سر، در آستان علی (ع)
دل، در سر پایینی ورودی حرم ح س ی ن (ع)
و چشم، در کفش کن حرم ساقی عطشان جا ماند ...
و جان در سامراو کاظمین
-------------------------------------------------------
نشد کربلا بمانم
خدا کند کربلایی ...
پی نوشت : عرض تشکر فراوان به خاطر این همه اظهار لطف دوستان ، نایب الزیارة همه عزیزان بودم
می بخشید پاسخ کامنت ها داده نشد ...
به اسم قشنگش قسم تو خیالمم نمی گنجید
راهی خاکبوسی بهشت کربلا بشم
انشاالله شنبه راهیم ، دعاگوی همه عزیزان ...
شما هم دعا کنید برم یا آدم بشم یا زیر پای زائراش خاک بشم
این اشعارم تو ماه صفر امسال عنایت کردن
سلام عالمی به کربلای تو
که آفریده شد دلم ز خاک پای تو
تموم عشق من آقا
گریه برای تو حسین
دعا کن آخرش بشم
کشته به پای تو
---------------------------
یه سینه حرف دارم که مونده تو دلم
روم نمیشه آخه پیش غیر شما بگم
من چی بگم آقا شما
می دونی وضعم و ولی
به روم نمیاری بازم
می گیری دستم و
--------------------------------
برای من بس نگاه تو آقا
آخه مثه زهیر من و می بره تا خدا
یه عمر آرزوم حسین
نوکری بود آقا حالا
حاجت آخرم فقط
می خوام یه کربلا
"الاحقر"
گفتم به دل خون و به لبخند ! برو
حالا که دل از مهر تو ، دل کند ، برو
دیروز خیال بی تو بودن مرگم
امروز تو را به عشق سوگند ...
من حال تنور داغ را می فهمم
من غصه یک چراغ را می فهمم
یک عمر درون آتش و دم نزدن
من سوختن از فراق را می فهمم
"الاحقر"
اشک دل شب ز ترس محشر !؟ شاید
اعمال من و رضای دلبر !؟ شاید
سرباز شدن برای آن مرد غریب !؟
این جمعه نشد ! جمعه دیگر ...
"الاحقر"
یکسال از عمرمان گذشت
بیایید به خودمان صادقانه نمره بدهیم ...
تذکر : هیچ اولویت یا اولیتی در بیان موارد لحاظ نشده .
1- ارتباط با کتاب خدا : روخوانی - قرائت - تفسیر - درک مفاهیم - انس و ... ؟؟؟
2- ارتباط با اهل بیت (ع) : هیئت - زیارت مرقد - خواندن دعاهای منتسب - توسل
خواندن سیره و عمل به آن و ...
3- ارتباط با نماز : قضا نکردن - اول وقت خواندن - جماعت خواندن - اقامه کردن - حضور
قلب - نمازشب و ...
4- ارتباط با امام زمان عج : دعا - گسترش مفاهیم مهدویت - یاد کردن از او در همه جا
و هر زمان - سرباز او شدن و ...
5- گره گشایی از خلق
6- نهی از منکر و امر به معروف
7- رابطه با علمای اخلاق
8- ترک لغویات
9- توکل و تفویض امور به پروردگار
10 - حق الناس : پدر و مادر - همسایه - شریک - همسر - دوست - بیت المال مسلمین
پرداخت دیون - رعایت حق تقدم ها و ...
11- رعایت حق چشم - گوش - دست و پا - عورت - دهان و ...
12- تلاش در کسب روزی حلال
13- رفع شبهات خود و دیگران
14- خود را برتر از دیگران ندانستن
.
.
.
یکسال اسیر غصه تن ، بی تو
شد دفتری از شعر، مدوّن بی تو
حالا که کمی دقیق می اندیشم
امسال چقدر گفته ام "من" ، بی تو ...
"الاحقر"
کنار سفره از خجلت ، گلوگیر
رخم گردید چون دریاچه قیر
به خود گفتم که : " ای نام تو آدم ! "
گرسنه ، عالمی* خفتند و تو ، سیر ...
"الاحقر"
----------------------------------------------
*سازمان خواربار و کشاورزی سازمان ملل (فائو) :
«تعداد گرسنگان جهان از مرز یک میلیارد نفر گذشت»
هم سرّ ترک های سبو می دانم
هم راز عجیب مرگ قو*می دانم
اینقدر برای من مگو از غم خود
من قصه عشق مو به مو می دانم ...
"الاحقر"
-----------------------------------------------------------
*
در افسانه ها اومده که این پرنده زمان مرگ خودش میدونه و هرجایی که باشه
تو هرنقطه از این دنیا خودش به یک نقطه خاص میرسونه وقتی به این مکان
میرسه میره کنج برکه میشینه از نیمه شب تا طلوع آفتاب شروع میکنه به آواز
خوندن و با طلوع خورشید جون میده و اون مکان محلی نیست جز جایی که اولین
بار این پرنده جفت خودشو اونجا دیده ...
تقدیم به رهروان بی بی زینب سلام الله علیها که
مو سپید کردند اما هیچگاه نشکستند ...
هر چیز که داشت ، داد ، جز امّیدش
حتی دو سبوی آب مرواریدش
ده سال فقط ، شستن سنگی بی نام
صد شکر که آخرین نفس ها ، دیدش
"الاحقر"
هر کس که رسید ، تکه ای از نان داد
خوشحال از اینکه درد او ، پایان داد
صبح از خبر سراسری مجری گفت :
" آن پیرزن کنج خیابان جان داد ...
"الاحقر"
من آتش عشق بودم و گشتم سرد
از هر طرفی بخوانی ام هستم "درد"
امروز اگر نفهمی ام ، حرفی نیست
یک روز مرا به یاد خواهی آورد ...
"الاحقر"
من چه گویم ! یار را گم کرده ام
رونق بازار را گم کرده ام
در شب تاریک و بیم موج ها
آن مه ده چار را گم کرده ام
غافلی بودم که در بازار نفس
هم شتر هم بار را گم کرده ام
آنقدر هر سو و هرجایی شدم
خانه ابرار را گم کرده ام
بعد عمری ادعای یاریش
جمعه دیدار را گم کرده ام
بس بود این حرف های بیهده
قفل این تکرار را گم کرده ام
مستحق این فراقم تا ابد
چون که رد یار را گم کرده ام ...
"الاحقر"
اصلا به من و تو چه ! شده غصه وبال
خو کرده به دیوار قفس این پر و بال
تقصیر من و تو نیست ! کز عمر فراق
بگذشت هزار و صد و هفتاد و سه سال ...
"الاحقر"
سپید ...
باران کویر ، اگر چه یک دم باشی
گاهی بشوی سیل، گهی کم باشی
وقتی که مرا سایه ابرت کافیست
دیگر چه غمی اگر که نم نم باشی
------------------------------------------------------------------
سیاه ...
من حاصل یک عمر عذابم ، ای مرگ
خواهان هزار سال خوابم ، ای مرگ
حالا که پرست جامم از تنهایی
برخیز و بیا خودت سراغم ...
"الاحقر"
هر چند رفیق و همسفر بودی تو
چون آیینه ها زلال و تر بودی تو
افسوس که بغض خیس من پنهان ماند
من لال ز کودکی و کر ...
"الاحقر"
مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی
تمام عمر فقط ادعا ، که یار توام
ولی دریغ چه گویم ، خودت که آگاهی
عزیز کشور جانی و یوسف دنیا
ولی دریغ که ماه نشسته در چاهی
و باز پرسش آخر ، جواب معلوم است
" عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی؟ "
"الاحقر"
هیچ وقت نفهمیدم که چطور باز دعوتم می کنه
با این همه روسیاهی ...
دعاگوی همه عزیزان هستم
داشتم فکر می کردم اگر یکی از عزیزانم (مثلا بستگان درجه یکم) دچار بیماری صعب
العلاجی شده بود و اوضاعش وخیم بود تو طول روز خصوصا بعد ازنمازام چه طور دعاش
می کردم ، اصلا خودم تو این ایام چه حالی داشتم؟
چند بار در روز احوالش و جویا می شدم ؟
برا اینکه سلامتیش و بدست بیاره چه کارایی انجام می دادم ؟ ...
--------------------------------------------------------
افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند،ونمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند.
(آیت الله العظمی بهجت)
روزش به سیاهی شب مویش بود
در حجره سر پدر به زانویش بود
ناگاه تمام روضه ها شد مکشوف
گویا که "طبق" مقابل رویش بود ...
"الاحقر"